The Hidden Market of the Soul: A Reflection on Rumi’s Ghazal
Beautiful ghazal of Rumi (Jalal ad-Din Balkhi) is among his most mystical and layered. It moves between cosmic vision and intimate yearning, between the night of separation and the dawn of awakening.
بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند
جمال ماه نورافشان بدان رخسار میماند
به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره
که از سوز دل ایشان خرد از کار میماند
سقای روح یک باده ز جام غیب درداده
ببین تا کیست افتاده و کی بیدار میماند
به شب نالان و بیداران نیابی جز که بیماران
و من گر هم نمینالم دلم بیمار میماند
در این دریای بیمونس دلا مینال چون یونس
نهنگ شب در این دریا به مردم خوار میماند
بدان سان میخورد ما را ز خاص و عام اندر شب
نه دکان و نه سودا و نه این بازار میماند
چه شد ناصر عبادالله چه شد حافظ بلادالله
ببین جز مبدع جانها اگر دیار میماند
فلک بازار کیوانست در او استاره گردان است
شب ما روز ایشانست که بیاغیار میماند
جز این چرخ و زمین در جان عجب چرخیست و بازاری
ولیک از غیرت آن بازار در اسرار میماند
English translation of this mystical ghazal by Rumi (Molana Jalaluddin Balkhi):
Come tonight, and breathe life into me again ,
For your dark hair is like the Beloved’s night,
And your radiant face outshines the moon’s beauty.
Around the heavens, the stars wander like lost lovers ,
From the burning of their hearts,
Even reason forgets its work.
The Cupbearer of the soul has poured a …
Comments 0
No comments yet. Be the first to comment!